۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

تولد

بعد از اسباب کشی با تلاش زیاد زمینه جشن تولد پرنیا رو با زحمات فراوان مامان جونش فراهم کردیم. یه دوست هم توی این جشن پیدا کرده وبرخورد این دو با هم کلی سوژه شد. اسم این دوستش ستاره خانم هستش که دقیقاً یک ماه از پرنیا کوچکتره. دخترم توی ماه گذشته کلی فعال بوده. خیلی تلاش کرده وایسته و بالاخره مدت زمان وایستادن رو افزایش داده اما برای راه رفتن از میز و دیوار و مبل و غیره کمک می گیره، یه چند روزیه که تلاش کرده بدون کمک قدم برداره و بالاخره روز تولدش دو قدم برداشت،اما این قدم تاریخی از چشم دوربین دورموند و نتونستیم شکارش کنیم.











۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

یازده تا دوازده ماهگی

به علت اسباب کشی مدتهاست نتونستم وبلاگ دخترم رو به روز رسانی کنم. تو این ماه یاد گرفته به صورت ارادی بخنده تو عکسهایی که گذاشتم مشه اینو دید.













۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

سفر به همدان

روز شنبه 16 مرداد یه سفر دو روزه به همدان رفتیم. با توجه به اینکه بانک در اونجا سوئیت داشت برای مکانش مشکلی نداشتیم و اتفاقا جای خیلی تمیزی بود. پرنیا حسابی خوشش اومده بود و کلی ذوق کرد. جاهای دیدنی همدان که میشه ازش لذت برد خیلی زیاده از جمله آرامگاه باباطاهر و بوعلی سینا، موزه حیات وحش، تپه های هگمتانه، گنجنامه، پارک شیر سنگی، غار علی صدر و ...









۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

نه تا ده ماهگی

ده ماهگی پرنیا نقطه عطفی توی زندگیشه. بالاخره با تمرین و تلاش فراوان چهار دست و پا راه افتاد. ورق زدن کتاب رو مدتهاست یاد گرفته اما کار با مداد رو به تازگی یاد گرفته و دفتر و کتابهای مامانش رو خط خطی می کنه.

فیلم





عکس




۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

هشت تا نه ماهگی

دندون بالایی هم بالاخره در اومد، البته قبلش خیلی اذیتش کرد.اخبار ورزشی و تبلیغات تلویزیونی از برنامه های مورد علاقه خانم هستش.این روزها که فوتبال جام جهانی پخش می شه به آهنگهای ورزشی عکس العمل نشون می ده.
واما یک فیلم از دخترم:























هفت تا هشت ماهگی

بالاخره دندون خانوم در اومد، البته پدر ما هم در اومد.شوخی کردم، دخترم خیلی خوب بود و ما رو اذیت نکرد. تازه به حرف هم افتاده و بابا و ماما و دَدَ و چند کلمه نامفهوم دیگه هم میگه. بای بای میکنه، دست می زنه، می رقصه، فوتبال هم خیلی دوست داره. اینم عکسهاش.






شش تا هفت ماهگی




پنج تا شش ماهگی







چهار تا پنج ماهگی

روز شنبه ۱۶ بهمن رفتیم مطب دکتر درود برای واکسنهای چهار ماهگی، این دفعه فقط مختصری توی مطب گریه کرد و بعد توی بغل مامانش آروم گرفت.











سه تا چهار ماهگی